پسر:اگه دوست نداشته باشم چه میکنی؟

دختر: تو نمیتونی دوستم نداشته باشی دروغ میگی نه؟

پسر:من دوست ندارم.

دختر باور کرد و همچی شوخی شوخی بهم خورد.

پسر:نه نه نرو شوخی بود.

دیگه دیر شده بود دختر تلفنو قطع کرده بود.

دختر خط گوشیشو عوض میکنه و پسر یه عمر با پشیمونی زندگی میکنه تا 2سالدیگه....

برای گوشی پسر اس میاد اون شمارهی قدیمی دختر رو حفظ بود فهمید خودشه.

دختر:سلام

پسر مات مونده بود فقط نوشت...

پسر: برگشتی

دختر:نه خواستم بگم دارم ازدواج میکنم.

پسر: من 2سال پیش پشت تلفن گفتم شوخی کردم اما تو قطع کرده بودی.

اما دیگه دیر شده بود پسر هرچی قسم میخوره دختر باور نمیکنه و در اخر پسر میگه...

پسر:خوشبخت باشی

دختر: مرسی

روز عروسی دختر فرا میرسه و روز عروسی دختره پسره اومده بود دختر با دیدن پسره شوک میشه میگه....

دختر: تو اومدی

پسر:اره چون دوست داشتم چون دوست داشتم تو لباس عروس ببینمت.

دختر که مات وشوک زده شده بود فقط سکوت کرد.

بعد از چند سال که از عروسی دختره میگذشت خبری تو تیتر روز نامه ها پخش میشه که مردی به علت تنهایی دق مرگ شده و جان سپرده.

دختره متوجه شد که اون کی بوده کسی که با یک شوخی بچه گانه به مرگ رسید و هرچه قدر وانمود میکرده باورش نشده اما پسر قبل از مرگش نامه ای نوشته بود و سر قرار همیشگیشون گذاشته بود.

دختر دلتنگ پسر شده بود و به اونجا رفت و چشمش به نامه ای افتاد که کنار درختی که با هم کاشته بودن خورد.

تو اون نامه نوشته بود...

باید میمردم که باورت بشه من چه قدر دوست داشتم و اون فقط یه شوخی بود اما تو خیلی زود باور کردیو رفتی تو قول داده بودی که اگه شده باهات میمیرم ولی تنهات نمیزارم اما بایک بچه بازی رفتیییییییییییییییییییییی.